روباه و لک لک و شیر

افزوده شده به کوشش: نیکا سلیمی

شهر یا استان یا منطقه: nan

منبع یا راوی: علی اشرف درویشیان

کتاب مرجع: فرهنگ افسانه های مردم ایران

صفحه: ۲۷۱ - ۲۷۶

موجود افسانه‌ای: حیوانات سخنگو

نام قهرمان: nan

جنسیت قهرمان/قهرمانان: nan

نام ضد قهرمان: nan

روایت «روباه و لک لک و شیر» در اصل ترکیبی است از دو روایت «روباه و لک لک» و «روباه و شیر». در روایت «روباه و شیر»، هنگامی که روباه مشغول خوردن شیر است و این کار را از قسمت تحتانی بدنش شروع کرده، فریب شیر را که به او میگوید بیا از سروسینه ام شروع به خوردن کن نمی خورد اما در این روایت روباه فریب شیر را خورده و کشته میشود. در هر منطقه روایتها تغییراتی کرده اند و کمتر مشاهده شده است که دو روایت از یک قصه در دو منطقه کاملاً یکسان باشد .روایت «روباه و لک لک و شیر» نیز از گروه «قصه های روباه» محسوب می شود .این روایت را از کتاب «افسانه ها و مستل های کردی» نقل می کنیم.

یکی بود یکی نبود .روباهی و لک لکی در گوشه ی جنگلی با هم زندگی می کردند. روباه خیلی حقه باز بود. یک روز لک لک را به ناهار مهمان کرد موقع ناهار مقداری گندم و بنگ روی تخته سنگ ریخت و به لک لک گفت که بخورد. همین که لک لک خواست از آن گندم و بنگ بخورد نوکش به سنگ خورد و کج شد، خیلی ناراحت شد و همه اش در این فکر بود که چطور تلافی کند. تا یکروز روباه به لک لک گفت: تو چطور در آسمان پرواز میکنی؟ لک لک هم فوراً گفت: دلت میخواهد پرواز کردن را یاد بگیری؟ روباه گفت: بله لک لک روباه را روی گردن خود سوار کرد و پرواز نمود. همین که مسافت زیادی را طی کرد به روباه گفت آروباه زمین چقدر بزرگ است؟ روباه گفت: به اندازه یک دستمال. لک لک باز هم بالاتر رفت و باز پرسید: روباه زمین چقدر بزرگ است؟ روباه گفت: به اندازه یک سوزن. هنوز حرف روباه تمام نشده بود که لک لک از آن بالا روباه را رها کرد. روباه در آسمان داد و بیداد میکرد و با سر به طرف زمین می رفت و در بین راه هی می گفت: على مرجان خان، خرمن جا على مرجان خان، خرمن جا گفت و گفت تا روی خرمن علی مرجان خان افتاد. علی مرجان خان مشغول نماز خواندن بود که روباه از میان گاه و گندم بیرون آمد خودش را تکاند و سلام کرد و گفت علی مرجان خان قاطرت را می فروشی؟ على مرجان خان با خوشحالی گفت: بله می فروشم .روباه گفت: اجازه بده تا سوارش بشوم ببینم چطور است. روباه حقه باز سوار قاطر شد و راه افتاد در بین راه فکر کرد حال که قاطری دارم بهتر است به مکه بروم در بین راه به شیری برخورد و فوراً سلام کرد .شیر پرسید: آروباه کجا می روی؟ روباه گفت: مکه. شیر گفت: مرا هم با خودت میبری؟ روباه از ترس گفت: بله بفرمائید سوار شوید تا برویم. و به راهشان ادامه دادند. رفتند و رفتند تا به گرگی رسیدند .گرگ پرسید: کجا می خواهید بروید. گرگ را هم سوار کردند و باز به راهشان ادامه دادند تا به خروسی رسیدند، خروس سلام کرد و گفت کجا می روید؟ روباه گفت: میخواهیم به مکه برویم شما هم بفرمائید. خروس هم سوار شد و به راه افتادند رفتند و رفتند تا به پلنگی رسیدند. پلنگ پرسید دسته جمعی به کجا می روید؟ روباه گفت: میخواهیم به مکه برویم. پلنگ هم با آنها راه افتاد و به راهشان ادامه دادند. خلاصه رفتند و رفتند تا به خرسی رسیدند خرس هم سوار شد. کلاغی را هم در بین راه دیدند اجازه خواست که با آنها به مکه برود و روباه هم قبول کرد و راه افتادند. چند روزی راه پیمودند ولی چیزی گیرشان نیامد که خودشان را سیر کنند تا عاقبت شیر به روباه گفت: آروباه گرسنه ایم. روباه حیله گر فکری کرد و شروع کرد به شعر خواندن و اینطور شروع کرد:رویلی دمباز خاص جوانیکه روباه دم بزرگ جوان خوبی است .شیروک شمشیر خاص جوانیکه شیر مثل شمشیر جوان خوبی است. پلنگ و پرتاو خاص جوانیکه پلنگ با پرشش جوان خوبی است .گرگ گله در خاص جوانیکه گرگ گله پاره کن جوان خوبی است. خرسکه دوپل خاص جوانیکه خرس دو رنگ جوان خوبی است.خروس قويلونه خاص جوانیکه خروس قوقولی فوقو جوان خوبی است. غلاکشکینه اری چمانه کلاغ کشک دزد برای چمانه کلاغ را برای چه می خواهیم؟ و همگی بر سر کلاغ ریختند و او را خوردند و به راهشان ادامه دادند. بعد از چندی دوباره شیر گفت: آروباه گرسنه ایم فکری بکن.روباه دوباره شروع کرد به آواز خواندن: رویلی دمباز خاص جوانیکه شیروک شمشیر خاص جوانیکه پلنگ و پرتاو خاص جوانیکه گرگ گله در خاص جوانیکه خرسکه دوپل خاص جوانیکه خروس قويلونه اری چمانه و همگی بر سر خروس بیچاره ریختند و او را هم خوردند و به راه افتادند. باز هم چیزی برای خوردن پیدا نکردند. طاقت شیر تمام شد و گفت: آروباه گرسنه ایم. دوباره شروع کرد به آواز خواندن :رویلی دمباز خاص جوانیکه شیروک شمشیر خاص جوانیکه پلنگ و پرتاو خاص جوانیکه گرگ گله در خاص جوانیکه خرسکه دوپل اری چمانه آواز روباه تمام نشده بود که روی خرس ریختند و او را هم خوردند و دوباره به راه افتادند .یک شبانه روز راه رفتند دوباره گرسنه شدند .شیر گفت: آروباه گرسنه ایم و روباه دوباره شروع به آواز خواندن کرد و نوبت به گرگ رسید گرگ را هم خوردند و به راهشان ادامه دادند. چند روز گرسنه ماندند. چیزی برای خوردن پیدا نکردند تا عاقبت شیر گفت: آروباه گرسنه ایم. وروباه شروع به خواندن کرد:رویلی دمباز خاص جوانیکه شیروک شمشیر خاص جوانیکه پلنگ و پرتاو اری چمانه و روی پلنگ که به قول روباه جوان خوبی بود و پرتاب و پرش خوبی هم داشت ریختند و او را هم خوردند و راه افتادند رفتند و رفتند. گرسنگی خیلی به آنها فشار آورد از روی ناچاری قاطر را هم دریدند و خوردند موقعی که سیر شدند روباه به شیر پیشنهاد کرد که لحظه ای استراحت کنند و به محض اینکه شیر خوابش برد و شروع به خروپف نمود روباه مقداری از دل و روده قاطر را برداشت و پنهان کرد. شیر که از خواب بیدار شد به راه افتادند. .بعد از چند روز شیر گرسنه شد و به روباه گفت: آروباه گرسنه ایم .روباه که دور از چشم شیر خودش را سیر کرده بود مقداری از گوشت روده قاطر را روی چشم خودش گذاشت و وقتی که شیر او را نگاه کرد آن را درآورد و خورد. .شیر پرسید: چه بود خوردی. روباه گفت: چشمم بود که درآوردم و خوردم .شیر گفت: خوشمزه است؟ روباه گفت بله بله خیلی خوشمزه است .بعد شیر تقاضا کرد که روباه چشم او را هم درآورد تا بخورد . روباه چشمان شیر را درآورد و خودش خورد و مقداری پهن بدهان شیر گذاشت .شیر گفت: آروباه اینکه مزه پهن می دهد .روباه گفت: عیبی ندارد. مال منهم مزه پهن می داد و همین طور می رفتند تا به بالای کوه رسیدند .روباه به شیر گفت: هیچ خبر داری که پدرت چقدر شجاع بود و همیشه از این ورکوه به آن ورکوه می پرید. شیر با غرور گفت: من از پدرم بیشتر میپرم و تا خواست از بالای کوه بپرد به میان دره پرت شد و استخوانهایش شکست .روباه بسرعت خودش را بالای سر شیر رساند و از قسمت عقب بدن شیر شروع بخوردن کرد. شیر که خیلی بیچاره شده بود به روباه گفت: آروباه آنجا مزه پهن می دهد بیا از چربی سینه ام بخور .روباه با همه حقه بازی اش گول حرفهای شیر را خورد و تا خواست از سینه شیر بخورد شیر چنگالهایش را به دور گردن روباه انداخت و او را کشت.

Previous
Previous

پادشاه و سه دخترش (1)

Next
Next

پادشاه ظالم که رعیت او را از سلطنت برکنار کرد